شاید فراموشت شدم شاید دلت تنگه برام شاید بیداری مثل من به فکر اون خاطره ها شاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده ها بگو توام خسته شدی مثل من از فاصله ها با هر قدم برداشتنت فاصله بینمون نشست لحظه ای که بستی درو شنیدی قلب من شکست یادت بیار که من کی ام، اون که میمیره برات اونی که دل نداره برگی بیوفته سر راهت نمیتونم دورت کنم، لحظه ای از تو رویاهام تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام هرچی داری تو دور میشی از من که میمیرم برات از منی که دل ندارم برگی بیوفته سر رات بگو من از کی بگیرم حتی یه بار سراغتو دارم حسودی میکنم به آیینه ی اتاق تو کاش جای آیینه بودم هرروز تورو میدیدمت اگر که بالشت بودم هر لحظه میبوسیدمت
بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم
یادش بخیرتو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد، مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن…آب بخوریم شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش میکرد و قبل از شروع برنامه یه مجری میومد،اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام میکرد...آخرشم می گفت شما روبه دیدن فلان برنامه دعوت می کنم.. تو نیمکت ها باید سه سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد. کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک یددار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد. خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم. پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن ! شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت. زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی باکلاس بود. دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیارببینم راست میگی یا نه ! پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش میخواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه وکثیف می شد !
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو “شام آخر” دچار مشکل بزرگی شد: می بایست “نیکی” را به شکل عیسی” و“بدی” را به شکل “یهودا” یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد. کار رانیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیاش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرحهایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست وجو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند, چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند،دستیاران سرپا نگهاش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
|
About![]()
خدایا ازعشق امروز من چیزی برای فردا بگذار نگاهی... یادی... تصویری... خاطره ای... برای آن هنگام كه فراموش خواهیم كرد كه روزگاری چقدر عاشق بودیم. Archivesاسفند 1393بهمن 1393 مرداد 1393 خرداد 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 مهر 1392 مرداد 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 AuthorsسودهLinks
وبلاگ سعید
LinkDump
تی شرت کاربران آنلاين:
بازدیدها :
Alternative content |